محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

مامان دلتنگ

سلام پسر خوشگل مامان ، اگه بدونی............ الان که تو تو خونه پیش مادرجونت هستی و من اینجا سر کار چقدر دلتنگتم خوشگلم مطمئنم که تو هم به همین اندازه دلت واسه مامانی تنگ میشه ، بدجوری منو بابایی رو عاشق خودت کردی... محمدپرهام من 9 ماهش تموم شده ولی علی رغم همه جنب و جوش و شیطنتهای زیادش هنوز چهاردست و پا راه نمیره دلم میخواد زودتر این اتفاق بیفته و یه کم خیالم راحت بشه دندونای بالات هم دو سه روزه که تیغ زده خوشگلم و دیشب بعد از مدتی راحتتر خوابیدی ، مامانت که من باشم هنوز فرصت نکردم یه سر و سامونی به عکسایی که از ابتدای تولدت تا حالا ازت گرفتیم بدم و همینطور مونده، خدا کنه زودتر فرصت کنم بهشون رسیدگی کنم و ازشون گلچین کنم و بدم چاپ و ...
24 ارديبهشت 1392

مامان شرمنده

پسر گلم فردا تولد 8 ماهگیت هست ولی مامانت هنوز فرصت کافی بدست نیاورده تا وبلاگ تو رو بنویسه و خوشگل کنه قصد دارم از سیسمونی و خاطره زایمانم شروع کنم و بعد همه لحظات زیبایی رو که بعد ازتولدت برامون ساختی و تا حالا همه رو تو ذهنم ثبت کردم بیارمو اینجا بنویسم تا به یادگار واسه همه مون بمونه دلم میخواد یه دفتر خاطرات تصویری برات درست کنم حتما اینکارو خواهم کرد قول میدم عزیز دلم. امیدوارم تو تعطیلات عید موفق بشم. فقط اینو بدون که من و بابایی عاشقت هستیم و بی نهایت دوستت داریم پسر خوشکل مامان. بعد نوشت: امروز 18 اردیبهشت و من چند تا از عکسای اون اوایل رو آوردم و بدون شرح میزارم اینجا که یادگار بمونه: ...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت پانزدهم

سلام عزیزم امروز دقیقا شما ۱۸ هفته و ۶ روزه هستی بعد از ظهر وقت دکتر دارم برای چکاب ماهانه مثل همیشه مشتاق شنیدن از حال خوب تو هستم و یکم استرس دارم ازین که روز بروز داری بزرگتر میشی وزمان بدنیا اومدنت نزدیکتر میشه من و باباییت خیلی خوشحالیم . امیدوارم خدای مهربون به همه فرزندانسلامتی و صحت عطا کنه. عزیز دلم امروز اومدم اینجا که بیشتربابت ناراحت و عصبی شدنهای پریشب ازت معذرت خواهی کنم و بگم ببخشید دلم اصلا نمیخواست شما رو ناراحت کنم ولی متاسفانه بخاطر موقعیتی که پیش اومد اخواسته بشدت ناراحت شدم وبه تپش قلب افتادم که امیدوارم تاثیر بدی روی تو گل وجودم نگذاشته باشه. عزیزم این موضوع میتونه یه درس برات باشه شاید اولین در...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت بیست وسوم

سلام این روزا خیلی عذاب وجدان دارم آخه من به خاطر وضعیت شغلی مزخرفم ( کارمند ساعتی ) مجبور شدم کوچولوی بیچاره ام رو از ۲.۵ ماهگی رها کنم پیش این مامان بزرگ و اون مامان بزرگ و بیام سرکار ... خدا ازشون نگذره... مثلا تو یه ارگان خوب دولتی دارم کار میکنم ولی علی رغم گذشتنه بیش از ۳ سال از شروع خدمتم اینجا هنوز یه قرارداد انجام کار معین با هام نبستنو تو این مدت فقط ازمون بهره کشی کردن خدا ازشون نگذره که با مرخصی من موافقت نکردنو من مجبور طفل معصوم ۲ ماهه مو بزارم و بیام سرکار تا ۳ سال زحمتم اینجا هدر نره و نگن خوش اومدی آخه قول داده بودن امسال تبدیل وضعیت بشیم به این امید ۳ ماه پیش اول مهر اومدم سر کار ولی تا امروز که ۲ دی هنوز هیچ ات...
24 ارديبهشت 1392

10 ماهگی

پسر گلم این روزا فوق العاده شیرین شدی هر چقدر از شیرین کاریهات تعریف کنم کمه، از کارات بگم: الان 4 تا دندون داری، انگار مثل باباییت نمیخوای چهاردست وپا بری تصمیم داری یهویی راه بری، چند روزیه که وقتی نشستی و از چیزی هیجان زده میشی ریز ریز همونطور به حالت نشسته جلو میای ، سر جات نشسته کم کم میچرخی ، با کمک ما دس دسی میکنی ودستات رو محکم بهم میکوبی صدای خیلی بامزه ای میده،شعر اتل متل و لی لی حوضکرو خیلی دوست داری ددر و هی هی که الان 2 ماهی هست که میگی ولی چند روزیه که ماما ماما هم میگی که برای من فوق العاده جالبه وقتی هم که برات مامانجونت تاب تاب عباسی میخونه در حالیکه حسابی کیف میکنی میگی تا تا و اینطوری ازشمیخوای...
22 ارديبهشت 1392

یادداشت بیست و دوم

اول سلام   اینبار به خدای خوب ومهربونم سلام میکنم که این مدت کلی هوامو داشته چون نینی گلم ، پسر قشنگم ، محمد پرهام نازم خدا رو شکر بسلامتی بدنیا اومده و هر روز صبح بهش سلام میکنم ، امروز پسر گلم دقیقا ۲ ماه و ۲۰ روز سن داره ، خیلی دلم میخواست زودتر از اینا بیامو خاطره زایمانمو که کلی جریانات هم داشت اینجا یادداشت کنم ولی واقعا وقت نکردم انقدر تو این مدته بعد از زایمانم مشغله داشتم چه بخاطر رسیدگی به کوچولو و چه مشغله فکری که اصلا فرصت نشد بیام. بنام خدای خوب و مهربون  همونطور که تو پست قبلی گفتم  بعد از روز شنبه ۱۷ تیر ماه و اتفاقی که حین خوندن نماز صبح ...
12 مهر 1391