محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

یادداشت پنجم

سونوی ان تی سلام اون روز عصر بالاخره رفتیم سونو ولی چشمتون روز بد نبینه از شانس من دکتر سونوگرافیست چنان دکتر جدی و خشک و عصا قورت داده ای بود که نه تنها بهیچ کدوم از سوالام جواب نداد و جنسیت نینی رو هم نگفت که حاضر نشد مانیتورش رو یه کم بسمت من مایل کنه که نینی نازمو ببینم . خیلی از دستش عصبانی شدم و تو دلم کلی القاب رکیک نثارش کردم که دلم خنک بشه! خلاصه که فقط موارد روتین سونو ان تی رو توی برگه قید کرد که با اینکه جوابو هنوز نبردم به دکی خودم نشون بدم بنظرم خدا رو شکر همه چی خوبه. فرداش هم جوابو برداشتم و رفتم ازمایشگاه و تست غربالگری هم دادم. امروز اگه خدا بخواد عصر جواب هردو رو میبرم که دکترم ببینه. خداجونم بخاطر همه نعمت...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت چهارم

سلام به همگی من امروز بحساب خودم دقیقا در روز ۲ از هفته ۱۳ هستم به امید خدا امروز عصر یعنی حدود ۲-۳ ساعت دیگه میخوام برم برای سونو ان تی و ان بی و فردا هم ایشالله برای آزمایش غربالگری تا از سلامت نینی نازی که تو وجودم دارم مطمئن بشم. در تمام طول این ۳ ماه یا بهتر بگم ۲ ماه که از وجود هدیه خدا تو دلم آگاه شدم بعد از سلامتیش خیلی دوست داشتم بدونم انسانی که تو وجودم داره شکل میگیره جنسیتش چیه هر چند که از قبل به یکی از دو جنس بیشتر راغب بودم ولی خداوند مهربون میدونه که فقط واسه این نبود که دلم میخواست جنسیت نینیمو بدونم خودم احساس میکنم بیشتر برای اینکه از بلاتکلیفی خارج بشم و  وقتی دارم باهاش حرف ...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت سوم

سسسسلام سسسسلام صد تا سسسسلام من بعد از یه وفقه طولانی بالاخره اومدم که اپ کنم با دست پر هم اومدم دوست جونا با خبرهای خوششششششششششش اگه گفتین چی؟ آره نینی گولوی ما بالاخره اومد تو دل مامانیش.... هورااااا  و کلی مامانی و بابایی رو خوشحال کرد عزیییییییییییزم جیگر مامانی قربونت برم که انقدر مهربون بودی که دلت نیومد مامانی و بابایی و منتظر بزاری و زود زود پریدی تو دل مامان واییییییییییییییییی خدا جونم خدای خوب و مهربونم قربونت برم که یکبار دیگه لطف و محبتت و به من ثابت کردی واقعا نمیدونم چطوری باید ازت تشکر کنم حقیقتا زبونم قاصره از تشکر فقط میتونم بگم شکر شکر شکر صد هزار مرتبه شکر و دلم میخ...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت اول

سلام امروز ۱۳ تیر ماهه خدا رو شکر که بالاخره این یک ماه تموم شد و فردا همسری برمیگرده اخه باز از ۱۴ خرداد ماه رفته بود ماموریت از همون ماموریت هایی که سالی دو سه بار پیش میاد هر چند که این سری بینش ۲ بار اومد ولی بازم تحملش برام خیلی سخت بود کم کم داشتم قاطی میکردم همش بین خونه خودم و خونه مامانم اینا ویلون بودم نه میتونستم خونه خودمون تنها بمونم نه میتونستم بیش از حد موندن خونه مامان اینا رو تحمل کنم این باعث میشد که دائم عصبی و ناراحت و بی حوصله باشم. اخه خسته شدم انقدر که وسایلمو از خونه خودمون کشوندم خونه مامان اینا از اونجا کشوندم خونه خودمون  هر چند که ماشین بودولی بازم این رفت و امد خیلی و...
18 ارديبهشت 1392