محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

تولد 2سالگیت مبارک

سلام عسل مامان تولدت مبارک خوشکلم  ایشالله که 120 ساله بشی عزیزم و ما به موقعش جشن ورود به مدرسه ، دانشگاه ، فارغ التحصیلی و دامادیتو برگزار کنیم این نینی وبلاگ نمیدونم چه بلایی سرش اومده که مدتیه انقدر اذیت میکنه و من هر موقع میخوام بیام آپ کنم باز نمیشه و به در بسته میخورم اینه با وجود گذشتن حدود 4 ماه از عید تازه این دومین پست منه به هرحال شرمندم عزیزم. سرعت بزرگ شدن و یادگیری بچه ها تو این سن انقدر بالاست و این تغییرات روزانه شون شیرین و هیجان انگیزه که من دوست دارم از لحظه لحظه های زندگی با این موجود دوست داشتنی که 2 سال وارد زندگیمون شده و کلی متحولش کرده فیلم داشته باشم اما دریغ که امکان پذیر ...
23 تير 1393

تعطیلات عید

سلام بالاخره سال جدید اینبار هم بعد از کلی تب و تاب و برو بیا شروع شد و حالا که 30 فروردین ماهه دیگه حدودا 2 هفته ای هست که همه چیز زندگی به همون روال قبل برگشته و همه مشغول فعالیتهای روزمره شدن.         در مجموع میتونم بگم که امسال تعطیلات خوب و آرومی داشتیم ، اگر چه بجز یه مسافرت 3 روزه شمال اونم اخر تعطیلات مسافرت دیگه ای نرفتیم و بیشتر به دید و بازدید گذشت  ،  البته یه روز پرهام رو پارک ارم و باغ وحش بردیم که براش خیلی جالب بود و به هرسه مون خیلی خوش گذشت،       ...
28 ارديبهشت 1393

روزهای آخر سال

  سلام سال که به آخرهاش نزدیک میشه انگار همه کارها در هم گره میخوره وحسابی سر همه شلوغ میشه ما هم تقریبا از اواسط بهمن ماه مشغول بدو بدو های شب عیدیم. پرهام گله هم هر روز شیرین تر از دیروز انقدر خوردنی و با مزه شده که هر کسی رو عاشق خودش میکنه ، حرف زدنش خیلی بامزه شده دیگه تقریبا منظور خودش رو در غالب جملات کوتاه میتونه بیان کنه و این از نظر ما پیشرفت خیلی بزرگیه. مثلا وقتی آب میخواد میگه: آب بخولیم . بیشتر وقتا وقتی چیزی میخواد بخوره تعرف هم میکنه به من میگه: مامان بخول ، بخول. تازه بفرمایید و ممنون و مرسی هم یاد گرفته. قیافه پرهام در حال خوردن نارنگی و کلا چیزهای ترش: از شیطنتهاش هم که...
27 اسفند 1392

عکسهای آتلیه

 اینم عکسهای اتلیه که قولشون رو داده بودم:                 کلا عکس گرفتن تو این ست از بچه خیلی سخته ، عسل مامان هم اون روز اگر چه دو سه دکور اخر واقعا حوصله اش سر رفته بود و دیگه اصلا به شکلکهای ما لبخندی نمیزد ولی باز همکاریش بیشتر از حد تصور من بود و جای شکر داره. نتیجه اش از نظر من و بابایی رضایت بخش بود.  ...
25 اسفند 1392

نابغه کوچولوی من

 خدای مهربونم شکرت دیروز (٣٠ دی ١٣٩٢) تو تقویم حوادث زندگی من قطعا به عنوان یه روز خاص و به یادموندنی به یادگار میمونه پسر گلم، پرهام خوشگلم دیروز که از سر کار اومدم خونه و بغلش کردم همون حین که تو اغوشم بود برای اولین بار آروم تو گوشم گفت : " دوسد دا... " یعنی دوست دارم فقط خدا میدونه حس من لحظه شنیدن این جمله کوتاه چی بود ،چنان احساس سرخوشی وجودمو فراگرفت که تا حالا تجربه ش نکرده بودم حس کردم ثمره زحماتمو چشیدم حس کردم پسرم واقعا بزرگ شده و همه سختیهایی که کشیدم تو این مدت به یه نتیجه مطلوب رسیده... خیلی عالی بود ... خیلی .... فقط میتونم بگم خدایا شکرت و ازش بخوام کمک کنه همه چنین لحظه شیرینی رو بچشن. ...
1 بهمن 1392

پرهام 18 ماهه ما

سلام عسل مامان این ماه ١٨ ماهه میشه خدا رو شکر دیگه براحتی راه میره از وقتی که بردمش پیش دکترش و گفت هیچ جای نگرانی نیست و این بچه همه چیش طبیعی و عالیه خیالم راحت شد فقط یه شربت استئوکر براش نوشت که حاوی کلسیم روی ویتامین دی و منیزیوم که گفت هم به دندون دراوردنش و هم به راه رفتنش کمک میکنه، حالا تازه میفهمم حق دارن که میگن باید تا ١٨ ماهگی واسه راه رفتن بچه صبر کرد ماشاالله دیگه از در دیوار بالا میره غفلت میکنم رو دسته مبلها بالای راحتی ها بالای میز و...است جدیدا تلاش میکنه از صندلی های نهارخوری هم که بلندتره بالا بره از روی صندلی غذاش که کنار اپن اشپزخونه ست میاد رو اپن وایمیسه بعد میره رو میز نها...
24 دی 1392