محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

مرور 7 ماه اول سال 94

سلام روزها و ماهها پشت سر هم و به سرعت گذشتند و به همین زودی حدود  7 ماه یعنی بیش از نصف سال 94 تموم شد ، امسال سال بسیار شلوغ و پر کاری داشتیم از ابتدای سال ، خونه مون خوشبختانه فروش رفت و یه خونه جدید خریدیم ولی خوب هنوز جاجابجا نشدیم حدود 2 هفته دیگه اسباب کشی داریم ، مرداد ماه عروسی برادرشوهر رو داشتیم که خداروشکر خیلی خوب برگزار شد ، پرهام گلم از هفته اخر مرداد مهدکودک رفت و خداروشکر مهدش رو خیلی دوست داره،  همسری خدارو شکر ارشد قبول شد و چند روز پیش دانشگاه ثبت نام کرد اگرچه که خوشبختانه همه این اتفاقات مثبت و خیر بود ولی بابت انجام تک تکشون خیلی دوچار زحمت شدیم و جنگ اعصاب و بد...
5 خرداد 1394

سال 93 هم تموم شد و عمو نوروز تو راهه...

    یک سال دیگه هم گذشت ... خودمون و بچه هامون یک سال دیگه بزرگتر شدیم ، یک سال دیگه از فرصت گرانبهای عمرمون برای خندیدن ،شاد بودن، لذت بردن، زندگی کردن، عشق ورزیدن، سفر کردن، کتاب خوندن، خلاقتر بودن یا خلق یه اثر هنری و در مجموع پیشرفت در زندگی از دست رفت اینا رو بیشتر جهت یاداوری بخودم میگم که خیلی از موقعیت و شرایطم راضی نیستم و یک سال دیگه فرصتم رو از دست دادم. با خودم تصمیم گرفتم که یه تجدید نظر اساسی در افکارم و سبک زندگیم در سال جدید بکنم. اگرچه که بعد از بدنیا اومدن پرهام در زندگی ما خیلی تحولات شیرین و زیبا رخ داد و زندگی بدون پرهام برای من و همسری دیگه اصلا مفهومی ن...
21 بهمن 1393

خلاصه این مدت

سلام پرهام مامان دیگه در یک کلام قند شده یه کله قند شیرین که همش دوست داری بخوریش یک حرفای گنده گنده ای یاد گرفته که نگو... شعرای عمو پورنگ رو چراغ قوه (میکروفون) بدست رو اپن همراه با حرکات موزون میخونه بیا و ببین ! جدیدا یاد گرفته که گاهی اوقات باید بخاطر اشتباهش معذرت خواهی کنه که واسه ما داستانی شده این معذرتخواهی هاش چون جایی که باید بگه بعضی وقتا نمیگه و جایی که نباید بگه اشتباها میگه مثلا چندروز پیش که سرما خورده بود اومدم اب مماخشو با دستمال خشک کنم ناخنم به بینیش خورد بچه ام  چند بار بهم گفت مامانی ببخشید اگه بدونی چه حالی شدم... یا مثلا میخواد یه چیزو مودبانه ازم بخواد مثلا میگه :   مامانی یه لیوان میدی خ...
5 آذر 1393

تکیه کلام جدید گلی پرهام

یکی دو هفته ای هست وقتی باهام کار داره یا من به نوعی دور از دسترسشم مثلا تو آشپزخونه مشغول کارم  ، حمومم یا حتی دستشویی و ... و میخواد منو بکشونه سمت خودش این جمله رو  شونصد بار با همون لحن شیرینش تکرار میکنه: مامانی یه لسسسسسسه میای پیش خودم؟؟ ( یه لحظه میای پیش خودم) ...
29 شهريور 1393

بدون عنوان

سلام عشق مامانی خوبی پسر خوشکلم؟ خیلی ناراحتم که خیلی دیر به دیر میرسم بیام وبت رو اپ کنم ماشاله روز به روز داری شیرینتر و بازیگوشتر میشی ولی حیف که فرصت من برای ثبت این تغییرات شیرین خیلی کوتاهه. نمیدونم چطور بگم : وقتی موقع حرف زدنت و   یا با هیجان تعریف کردنت از یه موضوع جالب برام، نگاهت میکنم واقعا از خوشی میخوام بمیرم ... وقتی صدای خنده های قشنگ و بیخیالت حین بازی با باباییت تو خونه میپیچه بیشتر از هر زمان دیگه ای خوشبختی تو وجودم موج میزنه...  وقتی به صورت خوشگل و شیطونت حین خرابکاری نگاه میکنم که همون لجبازیه باباییت تو چشاته و وقتی میگم این کارو انجام نده&nb...
10 شهريور 1393