محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

پرهام در آستانه یکسالگی

سلاااااااااااااااام گلی پرهام من بالاخره آرزوی مامانش رو برآورده کرد، حدودا 10 روزی هست که سینه خیز میره و 2 روزه که چهار دست و پا رفتن هم کاملا یاد گرفته و با اشیاق تو خونه به سمت چیزهای مورد علاقه اش حرکت میکنه طفلکی تازه دارهطعم آزادی رو میچشه، اینکه هر کجا که میخواد بره و به هر چیزی که میخواد خودشو برسونهاولین باریکه دیدم چهر دست و پا میره خیلی خوشحال شدم گر چهیکم دیره ولی چونکه خیلیها بهم گفته بودن دیگه پسر تو یکسره راه میافته و احتمالا اصلا سینه خیز یا چهار دست و پا نمیره خوشحال شدم ... فداش بشم الهی دلم میخواست الان پیشم بود و حسابی تو بغلم فشارش میدادم اما افسوس که من اینجا سر کارم و اون تو خونه پیش مادرجونش... راست...
11 تير 1392

11 ماهگی

سلام عسل مامان 23 خرداد 11 ماهت تموم شد و ما کم کم در تدارک جشن تولد یکسالگیت هستیم دیگه بیش از حدخوردنی شدی طوریکه تحمل دوریت هم واسه من و بابایی زمانیکه سر کاریم خیلی سخت شده هم برای مامان جون و خاله مریم اینا و همچنین مادرجونت تو این مدت یه سری کلمات جدید یاد گرفتی و سعی میکنی به موقع ازشون استفاده کنی مثل: جیز ، به می می میگی م م یا گاهی هم نه نه صدای ا...اکبر اذان که میشنوی یا وقتی من و باباییت نماز میخونیم خیلی میخندی و یه صدای 3 بخشی به معنی ا...اکبر میگی جدیدا وقتی گوشی تلفن میدم دستت و میگم بگو الو میگی ااو دیگه اینکه فوق العاده شیطون و وروجک شدی و نمیتونم لحظه ای ازت غافل بشم چون احتمال اینکه یه کار خطرناک بکنی خیلی ...
27 خرداد 1392

ده و نیم ماهگی

سلام پسر گلم این چند وقته پیشرفتهای خیلی زیادی کردی خوشگلم اصلا به نظر میرسه روز به روز سرعت تغییر و تحول و پیشرفت شما بیشتر میشه و چیزهای جدیدی یاد میگیری توی یک ماه گذشته تلفظ کلمات و حرف زدنت خیلی بهتر شده طوریکه هر وقت کلمه ای رو چند بار تکرار میکنیم خیلی سعی میکنی که تو هم اداش کنی مثلا دیگه خودت بعد از افتادن وسایلت از دستت میگی : " اتاد " یا وقتی اسم اشیاء جدید رو بهت میگیم بلافاصله بعد از گفتن من سعی میکنی تو هم اسمش رو بگی، مدتیه که برات سری اول کارتهای بن بن بن رو خریدم وقتی عکسها رو بهت نشون میدم و اسمشون رو میگم نسبت به چیزهایی که برات آشناست خیلی علاقه نشون میدی و دوست داری اسمشون رو بگی... دیگه اینکه چند روزی هست که دی...
12 خرداد 1392

آش دندونی

پرهام از 2 ماهگی انقدر آبریزش دهانش زیاد بود که من همش فکر میکردم حتما تا 4 ماهگی دندون در میاره ولی رویش اولین مرواریدش تو 7 ماهگی و درست یک هفته بعد از پختن آش دندونیش اتفاق افتاد آخه ما رسم داریم آش رو میپزیم تا دندون نینی راحتت و سریعتر در بیاد. مبارکت باشه پسر خوشگلم ...
12 خرداد 1392

مامان دلتنگ

سلام پسر خوشگل مامان ، اگه بدونی............ الان که تو تو خونه پیش مادرجونت هستی و من اینجا سر کار چقدر دلتنگتم خوشگلم مطمئنم که تو هم به همین اندازه دلت واسه مامانی تنگ میشه ، بدجوری منو بابایی رو عاشق خودت کردی... محمدپرهام من 9 ماهش تموم شده ولی علی رغم همه جنب و جوش و شیطنتهای زیادش هنوز چهاردست و پا راه نمیره دلم میخواد زودتر این اتفاق بیفته و یه کم خیالم راحت بشه دندونای بالات هم دو سه روزه که تیغ زده خوشگلم و دیشب بعد از مدتی راحتتر خوابیدی ، مامانت که من باشم هنوز فرصت نکردم یه سر و سامونی به عکسایی که از ابتدای تولدت تا حالا ازت گرفتیم بدم و همینطور مونده، خدا کنه زودتر فرصت کنم بهشون رسیدگی کنم و ازشون گلچین کنم و بدم چاپ و ...
24 ارديبهشت 1392

مامان شرمنده

پسر گلم فردا تولد 8 ماهگیت هست ولی مامانت هنوز فرصت کافی بدست نیاورده تا وبلاگ تو رو بنویسه و خوشگل کنه قصد دارم از سیسمونی و خاطره زایمانم شروع کنم و بعد همه لحظات زیبایی رو که بعد ازتولدت برامون ساختی و تا حالا همه رو تو ذهنم ثبت کردم بیارمو اینجا بنویسم تا به یادگار واسه همه مون بمونه دلم میخواد یه دفتر خاطرات تصویری برات درست کنم حتما اینکارو خواهم کرد قول میدم عزیز دلم. امیدوارم تو تعطیلات عید موفق بشم. فقط اینو بدون که من و بابایی عاشقت هستیم و بی نهایت دوستت داریم پسر خوشکل مامان. بعد نوشت: امروز 18 اردیبهشت و من چند تا از عکسای اون اوایل رو آوردم و بدون شرح میزارم اینجا که یادگار بمونه: ...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت پانزدهم

سلام عزیزم امروز دقیقا شما ۱۸ هفته و ۶ روزه هستی بعد از ظهر وقت دکتر دارم برای چکاب ماهانه مثل همیشه مشتاق شنیدن از حال خوب تو هستم و یکم استرس دارم ازین که روز بروز داری بزرگتر میشی وزمان بدنیا اومدنت نزدیکتر میشه من و باباییت خیلی خوشحالیم . امیدوارم خدای مهربون به همه فرزندانسلامتی و صحت عطا کنه. عزیز دلم امروز اومدم اینجا که بیشتربابت ناراحت و عصبی شدنهای پریشب ازت معذرت خواهی کنم و بگم ببخشید دلم اصلا نمیخواست شما رو ناراحت کنم ولی متاسفانه بخاطر موقعیتی که پیش اومد اخواسته بشدت ناراحت شدم وبه تپش قلب افتادم که امیدوارم تاثیر بدی روی تو گل وجودم نگذاشته باشه. عزیزم این موضوع میتونه یه درس برات باشه شاید اولین در...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت بیست وسوم

سلام این روزا خیلی عذاب وجدان دارم آخه من به خاطر وضعیت شغلی مزخرفم ( کارمند ساعتی ) مجبور شدم کوچولوی بیچاره ام رو از ۲.۵ ماهگی رها کنم پیش این مامان بزرگ و اون مامان بزرگ و بیام سرکار ... خدا ازشون نگذره... مثلا تو یه ارگان خوب دولتی دارم کار میکنم ولی علی رغم گذشتنه بیش از ۳ سال از شروع خدمتم اینجا هنوز یه قرارداد انجام کار معین با هام نبستنو تو این مدت فقط ازمون بهره کشی کردن خدا ازشون نگذره که با مرخصی من موافقت نکردنو من مجبور طفل معصوم ۲ ماهه مو بزارم و بیام سرکار تا ۳ سال زحمتم اینجا هدر نره و نگن خوش اومدی آخه قول داده بودن امسال تبدیل وضعیت بشیم به این امید ۳ ماه پیش اول مهر اومدم سر کار ولی تا امروز که ۲ دی هنوز هیچ ات...
24 ارديبهشت 1392