تکیه کلام جدید گلی پرهام
یکی دو هفته ای هست وقتی باهام کار داره یا من به نوعی دور از دسترسشم مثلا تو آشپزخونه مشغول کارم ، حمومم یا حتی دستشویی و ... و میخواد منو بکشونه سمت خودش این جمله رو شونصد بار با همون لحن شیرینش تکرار میکنه: مامانی یه لسسسسسسه میای پیش خودم؟؟ ( یه لحظه میای پیش خودم) ...
نویسنده :
مرجان
15:07
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
سلام امام رضای مهربونم ، تولدتون مبارک آقاجون میشه دوباره دعوتمون کنی دلم خیلی واسه صفای حرمتون تنگ شده. ...
نویسنده :
مرجان
10:11
بدون عنوان
سلام عشق مامانی خوبی پسر خوشکلم؟ خیلی ناراحتم که خیلی دیر به دیر میرسم بیام وبت رو اپ کنم ماشاله روز به روز داری شیرینتر و بازیگوشتر میشی ولی حیف که فرصت من برای ثبت این تغییرات شیرین خیلی کوتاهه. نمیدونم چطور بگم : وقتی موقع حرف زدنت و یا با هیجان تعریف کردنت از یه موضوع جالب برام، نگاهت میکنم واقعا از خوشی میخوام بمیرم ... وقتی صدای خنده های قشنگ و بیخیالت حین بازی با باباییت تو خونه میپیچه بیشتر از هر زمان دیگه ای خوشبختی تو وجودم موج میزنه... وقتی به صورت خوشگل و شیطونت حین خرابکاری نگاه میکنم که همون لجبازیه باباییت تو چشاته و وقتی میگم این کارو انجام نده&nb...
تولد 2سالگیت مبارک
سلام عسل مامان تولدت مبارک خوشکلم ایشالله که 120 ساله بشی عزیزم و ما به موقعش جشن ورود به مدرسه ، دانشگاه ، فارغ التحصیلی و دامادیتو برگزار کنیم این نینی وبلاگ نمیدونم چه بلایی سرش اومده که مدتیه انقدر اذیت میکنه و من هر موقع میخوام بیام آپ کنم باز نمیشه و به در بسته میخورم اینه با وجود گذشتن حدود 4 ماه از عید تازه این دومین پست منه به هرحال شرمندم عزیزم. سرعت بزرگ شدن و یادگیری بچه ها تو این سن انقدر بالاست و این تغییرات روزانه شون شیرین و هیجان انگیزه که من دوست دارم از لحظه لحظه های زندگی با این موجود دوست داشتنی که 2 سال وارد زندگیمون شده و کلی متحولش کرده فیلم داشته باشم اما دریغ که امکان پذیر ...
تعطیلات عید
سلام بالاخره سال جدید اینبار هم بعد از کلی تب و تاب و برو بیا شروع شد و حالا که 30 فروردین ماهه دیگه حدودا 2 هفته ای هست که همه چیز زندگی به همون روال قبل برگشته و همه مشغول فعالیتهای روزمره شدن. در مجموع میتونم بگم که امسال تعطیلات خوب و آرومی داشتیم ، اگر چه بجز یه مسافرت 3 روزه شمال اونم اخر تعطیلات مسافرت دیگه ای نرفتیم و بیشتر به دید و بازدید گذشت ، البته یه روز پرهام رو پارک ارم و باغ وحش بردیم که براش خیلی جالب بود و به هرسه مون خیلی خوش گذشت، ...
نویسنده :
مرجان
13:43
روزهای آخر سال
سلام سال که به آخرهاش نزدیک میشه انگار همه کارها در هم گره میخوره وحسابی سر همه شلوغ میشه ما هم تقریبا از اواسط بهمن ماه مشغول بدو بدو های شب عیدیم. پرهام گله هم هر روز شیرین تر از دیروز انقدر خوردنی و با مزه شده که هر کسی رو عاشق خودش میکنه ، حرف زدنش خیلی بامزه شده دیگه تقریبا منظور خودش رو در غالب جملات کوتاه میتونه بیان کنه و این از نظر ما پیشرفت خیلی بزرگیه. مثلا وقتی آب میخواد میگه: آب بخولیم . بیشتر وقتا وقتی چیزی میخواد بخوره تعرف هم میکنه به من میگه: مامان بخول ، بخول. تازه بفرمایید و ممنون و مرسی هم یاد گرفته. قیافه پرهام در حال خوردن نارنگی و کلا چیزهای ترش: از شیطنتهاش هم که...
نویسنده :
مرجان
14:34
عکسهای آتلیه
اینم عکسهای اتلیه که قولشون رو داده بودم: کلا عکس گرفتن تو این ست از بچه خیلی سخته ، عسل مامان هم اون روز اگر چه دو سه دکور اخر واقعا حوصله اش سر رفته بود و دیگه اصلا به شکلکهای ما لبخندی نمیزد ولی باز همکاریش بیشتر از حد تصور من بود و جای شکر داره. نتیجه اش از نظر من و بابایی رضایت بخش بود. ...
نویسنده :
مرجان
9:44
نابغه کوچولوی من
خدای مهربونم شکرت دیروز (٣٠ دی ١٣٩٢) تو تقویم حوادث زندگی من قطعا به عنوان یه روز خاص و به یادموندنی به یادگار میمونه پسر گلم، پرهام خوشگلم دیروز که از سر کار اومدم خونه و بغلش کردم همون حین که تو اغوشم بود برای اولین بار آروم تو گوشم گفت : " دوسد دا... " یعنی دوست دارم فقط خدا میدونه حس من لحظه شنیدن این جمله کوتاه چی بود ،چنان احساس سرخوشی وجودمو فراگرفت که تا حالا تجربه ش نکرده بودم حس کردم ثمره زحماتمو چشیدم حس کردم پسرم واقعا بزرگ شده و همه سختیهایی که کشیدم تو این مدت به یه نتیجه مطلوب رسیده... خیلی عالی بود ... خیلی .... فقط میتونم بگم خدایا شکرت و ازش بخوام کمک کنه همه چنین لحظه شیرینی رو بچشن. ...
نویسنده :
مرجان
14:31
پرهام 18 ماهه ما
سلام عسل مامان این ماه ١٨ ماهه میشه خدا رو شکر دیگه براحتی راه میره از وقتی که بردمش پیش دکترش و گفت هیچ جای نگرانی نیست و این بچه همه چیش طبیعی و عالیه خیالم راحت شد فقط یه شربت استئوکر براش نوشت که حاوی کلسیم روی ویتامین دی و منیزیوم که گفت هم به دندون دراوردنش و هم به راه رفتنش کمک میکنه، حالا تازه میفهمم حق دارن که میگن باید تا ١٨ ماهگی واسه راه رفتن بچه صبر کرد ماشاالله دیگه از در دیوار بالا میره غفلت میکنم رو دسته مبلها بالای راحتی ها بالای میز و...است جدیدا تلاش میکنه از صندلی های نهارخوری هم که بلندتره بالا بره از روی صندلی غذاش که کنار اپن اشپزخونه ست میاد رو اپن وایمیسه بعد میره رو میز نها...
نویسنده :
مرجان
9:18