محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

یادداشت هجدهم

ســـــــــــــــــــلام عسل ماااااااااماااااااااان خوبی پسر گلم؟ خداروشکر دیشب که حالت خوب بود عزیزم ، دیشب وقت سونو داشتم و اومدم دیدیمت جیگرم قربونت برم که انقدر پسر گل و خوبی بودی تا حالا واسه مامانی و جدیدا خیلی قشنگ وول میخوری ، لگد میزنی و سکسکه میکنی که دیگه مامانی براحتی احساست میکنه فدای اون ضربه های مهربونت بشم من که واقعا هر بار تکرار میشه ازشون لذت میبرم و باهات حرف میزنم ، راستی عزیزم از سونوی دیشبت سی دی گرفتم که برای همه مون این روزای خوش جنینی تو به یادگار بمونه و ضمنا سالها بعد به خودتم نشون بدم . واییییییییییییی نمیدونی باباییت طفلی چقدر ذوق داشت واسه دیدن تو جیگرم اخه خوب تا حا...
4 ارديبهشت 1391

یادداشت شانزدهم

سلام جیگر مامان ، آقا پرهام گل چطوری پسرم خیلی وقته که نشده بیام برات یادداشت بزارم خوبی عزیزم؟ خوش میگذره تو دل مامانی ؟ مدتی هست که تکون خوردنای آروم آرومت احساس میکنم مامانی ضربه های ارومی که از داخل به شکمم وارد میکنی امیدوارم که حالت خوبه خوب باشه و صحیح و سالم باشی.سن دقیق شما امروز 24 هفته و 3 روزه جیگرم تا حالاش که انصافا پسر خیلی ماهی واسه مون بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی ازت واقعا ممنونم عزیزم این خوب بودنه تو باعث شد که زمان خیلی سریعتر از چیزی که فکر میکردم تا حالا برام بگذره از حالا به بعد فقط حدود 15 هفته به زمان تولدت باقی مونده که امیدوارم این بخشش هم به سرعت طی بشه و گل پسرم زود زود بیای تو بغل من وباباییت که بی صبران...
19 فروردين 1391

یادداشت چهاردهم

سلام گل پسر مامان  خوبی عزیزم؟  تو دل مامانی چه کارا میکنی؟ خوش میگذره؟ آخه پس چرا من احساس نمی کنم !   میدونی من یکم نگرانم که تکوناتو حس نمیکنم جیگرم دلم میخواد زودتر یه لگد حسابی بهم بزنی یا به نحوی ابراز وجودی بکنی که حست کنم گل پسرمممممممممم. بابا دیگه 18 هفته ات هم تموم شد پس پاشو یه تکونی بخودت بده یه عرض اندامی کن که همه بفهمن تو رو تو دلم دارممممممممممم دلم میخواد زودتر تکوناتو به بابایی نشون بدم که اونم  بتونه حست کنه آخه طفلکی بابایی تا حالا موفق نشده شما رو ببینه ولی خیلی مشتاقه ایشالله دفعه بعد که برم سونو حتما یه سی دی از فیلمت واسه بابایی میگیرمممممم من و بابایی از رو...
3 اسفند 1390

یادداشت سیزدهم

سلام جوجوی مامان    خوفییییییییییییییییییییی گلم؟ دیروز اومدم دیدمت مامانی شما پرهام مامان شدییییییییییییییی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گل پسر مامان و بابا !!!!!!!!!!!!!!!!!! فدات بشم الهی !!!!!!!!!!!!!!!! یه عالمه برات تایپیده بودم که متاسفانه همش پرید و حسابی دلم سوخت .... دیگه باید برم ولی فرصت بشه میام دوباره مفصلش میکنم. ...
29 بهمن 1390

یادداشت دوازدهم

سلام عزیزم   فردا قراره برم سونو هم بابت مرحله دوم غربالگری آنومالی و هم تشخیص جنسیت قطعی تو نازنینم. یکم نگرانم نمیدونم چرا! اومدم اینجا به خدای مهربون بگم خداجون من و همسری از ته قلبمون راضیم به رضای تو و ازت میخوایم در درجه اول یه نینی سالم و صالح  بهمون عطا کنی نه تنها به ما که به همه و بعد هم در مورد جنسیتش هر چی که خودت صلاح دونستی همون بشه واقعا فهمیدم که توی این دنیای فانی اگه سلامتی نداشته باشی همه چیز پیش چشمت تیره و تاره و هیچ چیز ارزش نداره.  پس خدای گلم به ما آن ده که آن به.  خدارو شکر بابایی حالش بهتره گلم منم از نگرانیم خیلی کاسته شده... دیگه اینکه این چند وقته بی ...
25 بهمن 1390

یادداشت یازدهم

سلام جیگر مامان این ۳ روز تعطیلی که بمناسبت میلاد حضرت رسول (ص) و ۲۲ بهمن گذشت واسه من تعطیلات خوبی بود چون هم بحد کافی استراحت کردم هم به یکی از کارهای مورد علاقه ام یعنی کیک پزی پرداختم هم کمد لباسای خودم و چوب لباسی بابایی که مدتها بود در حال انفجار بود و از شدت درهم برهمی مرتب کردنش به یه پروژه بلند مدت تبدیل شده بود خلاصه ازاون وضعیت نجات پیدا کردو بختشون باز شد و با کمک بابایی ردیفشون کردیم  حالا اگه تا عید دوباره به وضعیت قبلی برنگرده خیالم از بابت اینا راحته. وای از بحث شیرین کیک پزیم بگم که روز عید یعنی جمعه که ساعت ۹.۵ از خواب بیدار شدم  بعد از ردیف کردن یکسری کارام با اشتیاق وایسادم...
23 بهمن 1390

یادداشت دهم

  سلام این عکسو خیلی دوست دارم دلم میخواد اینو قاب بگیرمو بزنم تو اتاق نی نی بنظرم عشق بین مادر و فرزند رو به زیباترین شکل به تصویر کشیده... واییییییییی خدایا به همه زنها لذت مادر شدن رو عطا کن . ...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت نهم

سلام عسل مامان عزیزدلم این روزا بنظرم خیلی آروم شدی آخه چرا ؟! احساس میکنم تو ام از غم مامانی یکم غمگینی آره؟ غمتو نبینم غنچه مامان ایشالله که چیز مهمی نیست عزیزم و اوضاع به زودی به روال عادی برمیگرده منکه توکلم به خدای مهربونه توام جیگرم ازش بخواه که کمک کنه زود زود بابایی خوب بشه... تو تا زمانی که تو دل مامانی قطعا به خداوند خیلی نزدیکتری.  روز ۴شنبه و ۵ شنبه و جمعه ای که گذشت واسه  من روزهای خیلی بدی بود چون بعد از مدتها بشدت ترسیدم و احساس خطر کردم ترس از آینده خیلی بده ... ایشالله که چیز مهمی نیست من سعی میکنم نگران نباشم تو هم ناراحت نباش عزیزم از خدای مهربون هم بخواه که کمک کنه خود بابایی هم خودشو نبازه و نگر...
24 ارديبهشت 1392

یادداشت هشتم

سلام نینی گولوی مامان عسل مامان خوفی جیگرم؟ تو دل مامانی خوش میگذره؟؟ اون روز عصر بالاخره رفتم پیش خاونم دکتر ل خلاصه قضبه کم کاری رو بهش گفتم و طبق معمول که خیلی خونسرده بهم گفت عزیزم چیزی نیست کم کاریت خیلی خفیفه باید بری پیش آقای دکتر ض فوق تخصص غدد و درمانو شروع کنی وگفت که جای نگرانی نیست بعدش هم که خواست صدای قلب شما نینی گولوی نازمو برام پخش کنه که خیلی ضعیف یه چیزایی شنیدم .جیگرم ولی چونکه شما خیلی حرکت داشتی یکسره صدای حرکتات میومد و میکروفن خش خش میکرد چون خانوم دکتر قلب کوچولوتو گم میکرد خوب خلاصه که احساس کرد یه کم نگرانم گفت بزار سونو کنم که بتونی ببینیش واییییییییییی جیگر مامان من برای چندمین بار شما رو دیدم چچ...
24 ارديبهشت 1392