محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

یادداشت چهاردهم

1390/12/3 9:01
نویسنده : مرجان
101 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر مامان

 خوبی عزیزم؟  تو دل مامانی چه کارا میکنی؟ خوش میگذره؟ آخه پس چرا من احساس نمی کنم !   میدونی من یکم نگرانم که تکوناتو حس نمیکنم جیگرم دلم میخواد زودتر یه لگد حسابی بهم بزنی یا به نحوی ابراز وجودی بکنی که حست کنم گل پسرمممممممممم.

بابا دیگه 18 هفته ات هم تموم شد پس پاشو یه تکونی بخودت بده یه عرض اندامی کن که همه بفهمن تو رو تو دلم دارممممممممممم دلم میخواد زودتر تکوناتو به بابایی نشون بدم که اونم  بتونه حست کنه آخه طفلکی بابایی تا حالا موفق نشده شما رو ببینه ولی خیلی مشتاقه ایشالله دفعه بعد که برم سونو حتما یه سی دی از فیلمت واسه بابایی میگیرمممممم

من و بابایی از روزی که جنسیت شما رو فهمیدیم خیلی خوشحالتریم انگار تصورات و خیالاتمون درمورد شما و زندگی آینده مون هر چه بیشتر داره رنگ واقعیت میگیره. میدونی جالبیش اینجا بود که بلا استثنا همه اطرافیان اتفاق نظر داشتند که نی نی ما پسر میشه و خیلی هم مطمئن بودن ، منکه هنوز نفهمیدم رو چه حسابی همه این حرفو میزدن که نظرشونم درست از اب در اومد!!!!!!!!!!!

 نه تنها ما که مادر جون ( مامان بابایی ) و مامان جون ( مامان خودم ) هم از شنیدن خبر سلامتی و گل پسری شما خیلی خوشحال شدن طوریکه مامان جونت همون فردا شبش با خاله و تینا گله رفته بودن و برات ست کالسکه و کریر و سیسمونی دیده بودن و به من میگفت زودتر برو ببین و انتخاب کن، من و بابایی هم پریشب رفتیم اون طرح سرویس خوابی که تو نت واست دیده بودم تو نمایندگی آوید از نزدیک دیدیم البته هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم چون میخوایم با بابایی بریم محصولات چندتا نمایندگی دیگه هم ببینیمو خوشگلترینو واسه جوجومون انتخاب کنیم ایشالله و هنوز هیچی نشده واسه خریدن وسایلت خیلی ذوق داریم.

راستی پسر گلم من و بابایی از قبل از اقدام واسه بچه دار شدن خیلی اتفاقی عاشق اسم پرهام شدیم و جالبه که غیر از این اسم روی هیچ اسمی حتی دختر نتونستیم به توافق برسیم و این تنها اسمی بود که هم من و هم بابایی هر دو دوسش داریم و واسه نینی آینده مون که شما باشی کاندید کرده بودیم حتی بعد از بارداری هم چون هیچ اسم دختری انتخاب نکرده بودیم نگران بودم که اگه شما دختر بشی با این شرایط انتخاب اسم نینی به یه پروژه اساسی و مشکل برامون تبدیل میشه. خدا ی مهربون و واقعا شکر میکنم که تا حالا حسابی هوامونو داشته و تنهامون نگذاشته پسر گلم منو بابایی هر دو خیلی خدای مهربونو دوست داریم و بخاطر نعمات بیشمارش شاکرش هستیم دلم میخواد تو هم این عشق به معبود رو از من و بابایی به ارث ببری و در همه حال بیاد پروردگار باشی!   

جوجوی مامان من دیگه برم امروز از صبح همش دل درد دارم و واقعا به سختی دارم نشستن تو محل کارو تحمل میکنم. مواظب خودت باش و یادت نره زود زود تکون بخوریهاااااااا!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمدطاها
27 فروردین 92 11:54
مبارک باشه
خیلی دوران شیرینیه
قدر بدونید
کلی خاطراتمو زنده کردید
انشالا سالم باشید


ممنونم دوست خوبم