محمدپرهاممحمدپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

نفسمون پرهام

0413

یادداشت بیست و یکم

1391/4/19 14:16
نویسنده : مرجان
203 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامان ، چطوری عزیزم؟

خوب میدونم جات این روزا تو دل مامانی دیگه حسابی تنگ شده و زیاد امکان وول وول خوردن و بازی نداری، اخه ماشالله ماشالله حسابی بزرگ شدی هفته پیش که تو ۳۷ هفته بودم و اومدم سونو شما ۳۱۹۰ وزن داشتی و من امیدوارم  پسر قشنگم تا لحظه تولدش ایشالله به ۳۵۰۰ برسه، خدا رو شکر حالت خوب بود و همه چیز نرمال و ضمنا حالتت هم سفالیک شده بود و برخلاف سری قبل چرخیده بودی و سرت اومده پایین. سونو تاریخ زایمانم رو ۲۷ تیر زده در صورتیکه تاریخ خانوم دکتر ۳ مرداد هست ولی همه نظر کارشناسی دادن که شما زودتر خواهی اومد ، راستش این روزا دیگه از بس اطرافیان از جمله مامانیت ، ناهید جون و مامان جون و خاله مریم بهم زنگ میزنن و همش حالمو میپرسنو منتظرن که خبر اومدن شما رو بهشون بدم دیگه خسته شدم ! خسته شدم از بس گفتم باور کنین هنوز هیچ خبری نیست و من خوبه خوبم!! نمیدونم کی این تاریخ بیستم رو سر زبونها انداخت که هنوز بیستم نشده همه بشدت منتظرن در صورتیکه تاریخ اصلی من همون ۳ مرداده و تازه از امروز که ۱۹ تیر باشه دقیقا ۲ هفته باقی مونده ولی گل پسر مامانی اگه بخوای تا اون موقع صبر کنی اینا حتما منو دیوونه میکنن از بس بهم زنگ میزنن و میپرسن مخصوصا مامانی (مامان بابایی) که واقعا بخاطر این سوال تکراریش که هر روز باید جواب بدم  عصبانیم کرده. اخه خانوم دکتر هم مقصره ، روز شنبه صبح که اون اتفاق حین نماز صبح افتاد (یهو در اثر مقدار زیادی ترشح حسابی خیس شدم) و اول فکر کردم کیسه آبم پاره شده ولی بعد دیدم خبری نیست و عصر رفتم دکترو بهش گفتم بهم گفت با این علائمی که پیدا کردی احتمالا تا یکی دو روز اینده زایمان میکنی ولی خوب خبری نشد ، همین باعث دیگران بیشتر حول بشن .

 گل پسری مامان من بدلایل مختلف زایمان سزارین رو انتخاب کردم و دکتر تاریخ ۲۴ تیر یعنی شنبه اینده رو برام زده که برم بیمارستان اما ازت میخوام هر وقت که خدای مهربون بهت اجازه داد خودت برای اومدن اعلام امادگی کنی و من با علائم و درد بیشتر (الان هم دردهای گاه و بیگاه دارم) برم بیمارستان نه که همینطوری برم و شما رو با عمل جراحی در بیارم بدون اینکه زمان واقعیش رسیده باشه اخه دلم میخواد میوه زندگیم، محمدپرهام گلم، حسابی رسیده باشه و من کال نچینمش. حالا همش خدا خدا میکنم که تا قبل از تاریخ موعود یعنی ۲۴ زمان واقعی تولد شما فرا برسه و خودت بیای عزیزم، حسابی مواظب خودت باش عسلم و بدون که همه ما بشدت دوستت داریم و همه چیز اماده کردیمو نشستیم به انتظار ورود شما...

دعا کن تو پست بعدی دیگه از فراق نگمو بجاش خاطره شیرین زایمانمو تعریف کنم.

خدای مهربونم میخوام چند کلمه با خودت حرف بزنم تو تمام این ۹ ماه انتظار و حتی از قبل از بارداری تو واقعا کمکمون کردی از همون ماه اول اقدام که محمدپرهامو تو دل من گذاشتی تا بسیار خوب طی شدنه این مدت که من حتی فکرشم نمیکردم به این راحتی بتونم تحمل کنم از زانو دردم که بنظرم فقط معجزه الهی بود که تو تمام این ۹ ماه بسراغم نیومد ، معده دردم که برخلاف خیلی ها حتی یکبار هم ترش کردن معده و مشکلات مشابهش رو حس نکردم و همه  و همه محبتهایی که داشتی واقعا نمیدونم چه جوری باید تشکر کنم تو محبت رو در حق من و حامد تموم کردی منکه خودم رو لایق این همه محبتت نمیبینم و مطمئنم عمده ش بخاطر دعاهای زیادیه که از اطرافیان پشتمون بود... حالا ازت میخوام این لحظات اخر هم یار و یاورمون باشی و گل پسر ما تو بهترین شرایط زمانی و مکانی بدنیا بیاد

خدای خوبم خیلیها این اواخر بهم التماس دعا گفتن منکه خودم سراپا تقصیرم ولی بخاطر وجود پاک نوزادی که هنوز تو دلمه ازت میخوام حاجت قلبیه همشونو براورده کنی قبل از همه ناهیدجون که خیلی محبت داشته بعد حاجت قلبی خواهرم پدر و مادرم مادر شوهرم برادرهام و برادرهای شوهرم همکارام فروغ خانوم دوستام و سلامتی شوهرم و نینی و خودم و همه و همه اونایی که التماس دعا گفتن

امین یا رب العالمین

 

چند تا عکس از سیسمونی

کمد پرهام

 

ویترین

روروئککریرصندلی غذا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطمه آبی
27 فروردین 92 13:49
یه دونه باشه
ای جانم
بهترین وب بود به نظر من


مرسی دوست خوبم کاش آدرس وب خودت رو هم میدادی